سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاتمیت از دیدگاه اقبال 2

به نظر مرحوم اقبال هدایت انسان و بشریت قبل از خاتمیت هدایت غریزی بوده است، و بهره چندانی از تعقل و تفکر نداشته، و از نظر وی جهان قدیم در زمانی که انسان در مقایسه با حال حاضر حالت بدوی داشته و کما بیش تحت فرمان تلقین بوده است.  

گویا اقبال در مقام پاسخ از این سئوال که اگر شما چنین چیزی قایل هستید و انسان های قبل از خاتمیت را کسانی می‌دانید که از عقل و هدایت های عقلی بهره‌مند نبوده است با واقعیت های تاریخی و عینی چه می‌کنید و دستگاه های بزرگ فلسفی یونان و روم چگونه توجیه می‌شود؟ می‌گوید:

«چند دستگاه بزرگ فلسفی ایجاد کرده بودند ولی نباید فراموش کنیم که این دستگاه سازی ها در جهان قدیم کار اندیشه مجرد بوده که نمی‌توانسته است از طبقه بندی معتقدات‌ دینی مبهم و سنت ها آن‌سوتر رود و هیچ نقطه اتکای درباره اوضاع عینی زندگی برای ما فراهم نمی‌آورد[i]»

از عبارت اقبال بدست می آید که این دستگاه های بزرگ فلسفی کارشان فقط نظام سازی باورهای دینی بوده و از آن فراتر نمی‌رفته و قدرت آن را نداشته که بیاید در زندگی عینی اثر بگذارد و ارتباط داشته باشد بر خلاف انسان های امروزی که به خرد استقرائی مجهز گردیده‌اند و این خرد استقرائی ریشه در زندگی ملموس و عینی بشریت دارد[ii]

چون اقبال دوره انبیاء و وحی را دوره هدایت غریزی می‌داند وقتی‌ نوبت به پیامبر ارجمند اسلام می‌رسد پیامبر را هم متعلق به جهان قدیم می‌داند و هم متعلق به جهان جدید از جهت منبع الهامش‌ که وحی است متعلق به جهان قدیم است از جهت پیام و روح تعلیماتش‌ که دعوت به تفکر و تعقل و مطالعه در طبیعت و تاریخ را از انسان ها خواسته است متعلق به جهان جدید.او می‌گوید :

«به نظر می رسد پیامبر اسلام میان دنیای قدیم و جدید قد برافراشته است تا آن جا که به منبع وحی او ارتباط پیدا می‌کند به دنیای کهن تعلق می‌یابد و از آن قسمت که با روح وحی در ارتباط است به دنیای جدید مربوط می‌شود ... میلاد اسلام تولد عقل استقرائی کاوشگر است ... این امر مستلزم ادراک این نکته ای دقیق است که حیات نمی‌تواند برای همیشه چونان کودکی تحت تعلیم نگاه داشته شود ...تمایل شدید قرآن به عقل و تجربه و تاکیدی که بر طبیعت و تاریخ به عنوان منابع معرفت بشری می‌نهد همگی چهره های گونه گون یک اندیشه‌اند که همان خاتمه یافتن مرتبت نبوت است[iii]»

البته اقبال درعین اینکه قایل است عقل و خرد استقرائی انسان ها رشد کرده است و غلبه باعقل است نه غریزه ولی بازهم غریزه کاملا تعطیل نمی‌شود، یعنی چنین نیست که ارتباط انسان با جهان ما وراء ماده کاملا قطع شود. او می‌گوید:

«اندیشه خاتمیت را نباید به این معنا گرفت که سرنوشت نهائی زندگی جانشین کامل عقل به جای عاطفه است چنین چیزی نه ممکن است و نه مطلوب[iv]»

بلکه معتقد است چه بسا افراد فراوانی وجود داشته باشند که دارای الهامات و کرامات فراوان باشند و چیز های زیادی از غیب برای شان کشف شود ولی این کرامات و الهامات درگذشته دارای حجیت و اعتبار بود ولی بعد از خاتمیت آن حجیت و اعتبار خود را از دست داده است بلکه مانند هر حادثه دیگر باید مورد تجربه عقلانی قرارگیرد او می‌گوید:

«ارزش عقلانی این اندیشه در آن است که در برابر تجربه باطنی وضع مستقل نقادانه ای ایجاد می‌کند و این امر با تولد این اعتقاد حاصل می‌شود که حجّت و اعتبار ادعای اشخاص به پیوستگی به فوق طبیعت داشتن در تاریخ بشری به پایان رسیده است ... بنابر این به تجربه باطنی و عارفانه اکنون باید به چشم یک تجربه کاملا طبیعی نظر شود و مانند سیما های دیگر تجربه بشری نقادانه مورد بحث و تحلیل قرارگیرد[v]»



[i] همان

[ii] رک: علی رضا قائمی نیا، وحی و افعال گفتاری، قم، زلال کوثر، چ1، 1381، ص 252

[iii] محمد اقبال لاهوری، بازسازی اندیشه دینی در اسلام، تهران، انتشارات فردوس، چ1، 1379، ص 220، ترجمه محمد بقائی ماکان

[iv] محمد اقبال لاهوری، احیای فکر دینی در اسلام، ص 146

[v] همان: صص 146 -147


» نظر